جدول جو
جدول جو

معنی نفس گشادن - جستجوی لغت در جدول جو

نفس گشادن
(لِ گَ دَ)
کلام کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات). سخن گفتن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفس کشیدن
تصویر نفس کشیدن
تنفس کردن، دم زدن
فرهنگ فارسی عمید
(عِ سُ کَ دَ)
نظر واکردن. مرادف چشم گشادن. (از آنندراج). نگاه کردن. نگریستن
لغت نامه دهخدا
(لِ مَ دَ)
تنفس کردن. (ناظم الاطباء). دم زدن. (یادداشت مؤلف) :
اگر چه خانه آئینه ست روی زمین
نفس کشیدن ما هیچکس نمی بیند.
صائب (آنندراج).
- امثال:
نمرده نفس کشیدن از یادش رفته است.
، اعتراض کردن. لب به شکوه و شکایت و انتقاد گشودن. جیک زدن. لب از لب برداشتن. لب گشودن: کسی جرأت نفس کشیدن ندارد، کسی را یارای اعتراض و شکایت نیست
لغت نامه دهخدا
دم زدن تنفس کردن: حباب وار مبادا نفس کشی بیجا چه خانه ها که بیک دم زدن خراب نشد، (نعمت خان عالی) یا نفس کشیدن از یاد کسی رفتن، مردن مرده بودن: خود او در تخت خواب افتاده نفس کشیدن از یادش رفته بود
فرهنگ لغت هوشیار
استنشاق، تنفس، دم برآوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد