تنفس کردن. (ناظم الاطباء). دم زدن. (یادداشت مؤلف) : اگر چه خانه آئینه ست روی زمین نفس کشیدن ما هیچکس نمی بیند. صائب (آنندراج). - امثال: نمرده نفس کشیدن از یادش رفته است. ، اعتراض کردن. لب به شکوه و شکایت و انتقاد گشودن. جیک زدن. لب از لب برداشتن. لب گشودن: کسی جرأت نفس کشیدن ندارد، کسی را یارای اعتراض و شکایت نیست
تنفس کردن. (ناظم الاطباء). دم زدن. (یادداشت مؤلف) : اگر چه خانه آئینه ست روی زمین نفس کشیدن ما هیچکس نمی بیند. صائب (آنندراج). - امثال: نمرده نفس کشیدن از یادش رفته است. ، اعتراض کردن. لب به شکوه و شکایت و انتقاد گشودن. جیک زدن. لب از لب برداشتن. لب گشودن: کسی جرأت نفس کشیدن ندارد، کسی را یارای اعتراض و شکایت نیست
دم زدن تنفس کردن: حباب وار مبادا نفس کشی بیجا چه خانه ها که بیک دم زدن خراب نشد، (نعمت خان عالی) یا نفس کشیدن از یاد کسی رفتن، مردن مرده بودن: خود او در تخت خواب افتاده نفس کشیدن از یادش رفته بود
دم زدن تنفس کردن: حباب وار مبادا نفس کشی بیجا چه خانه ها که بیک دم زدن خراب نشد، (نعمت خان عالی) یا نفس کشیدن از یاد کسی رفتن، مردن مرده بودن: خود او در تخت خواب افتاده نفس کشیدن از یادش رفته بود